مادر گمشده

تو جمع دور همی ها وقتی همه از مادر یا پدرشون خاطراتی و به یاد می آوردند و تعریف می کردند فقط شنونده بود یکبار هم بهم گفته بود من مامان ندارم ومامانم مرده!
با اینکه میدانستم مادرش زنده است ولی چون طی این سالها نتوانسته بودیم خبری از مادر پیدا کنیم شک می کردم که شاید حق با دخترم باشد
تا اینکه بالاخره بعد کلی جستجو مادرش را در روستایی پیدا کردیم در یک گاوداری مشغول به کار بود گفت میخواهم تلفنی با دخترم صحبت کنم
موافقت کردم دختر را صدا زدم ازش پرسیدم مامانت چه شکلی بوده فکر کرد گفت نمیدونم یادم نیست گفتم بیشتر فکر کن گفت فقط موهاش و یادمه!کوتاه بود!پرسیدم دوست داری با مادرت صحبت کنی؟ شانه هایش را با بی تفاوتی بالا انداخت!
تصویری با مادر تماس گرفتیم اولین نگاه بعد سالها فقط ثانیه ای طول کشید و دختر صورتش را برگرداند!
در تمام مدت مکالمه مادر را نگاه نمی کرد چند باری ازش خواستم تا به صفحه گوشی نگاه کند ولی بلافاصله رو بر می گرداند!
در جواب سوال های مادرش فقط بله و خیر میگفت
مادر به گریه افتاده بود ولی دختر هیچ واکنشی نشان نمی‌داد تلفن که قطع شد محکم مرا در آغوش گرفت و بلافاصله بدون هیچ حرفی رفت در اتاقش!
میدانم که هویت برایشان از نان شب واجب تر است
درست است که هنوز کوچک هستند ولی از سوالات و دغدغه هایی که مطرح می کنند بزرگ شدنشان را حس می کنم یکی از دلخوشی هایشان نامه هایی است که برای خانواده می نویسند
تا من نگه دارم و روزی به دستشان برسانم…..
پ.ن:اقدامات بسیار مهمی در دست انجام داریم دعایمان کنید تا از عهده اش بر بیاییم…

اشتراک گذاری:

مایل به ثبت دیدگاه هستید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین دیدگاه‌ها

آخرین دیدگاه‌ها