دو خواهر با تجربه تلخ پس داده شدن …
یه روز معمولی در مهبد
رفتم تو اتاق دیدم فندوق با چشم گریون اشاره میکنه به یکی از دخترا که منو زده
کودکان ما به ترحم نیاز ندارند
تلاش می کنیم لغت “بهزیستی”در ذهن و قلب بچه هایمان از بین برود
و همگی برای “به زیستن” دست در دست هم به آینده ای روشن فکر کنیم …
میخوای منو پس بدی به بهزیستی؟
گفت میخوای منو پس بدی به بهزیستی؟
با تعجب گفتم اصلا!! چرا این فکر و کردی ؟
مامان چرا ما مثل بقیه بچه ها نیستیم؟
شب موقع خداحافظی یکی شون میگه مامان چرا ما مثل بچه های دیگه نیستیم؟
میگم یعنی چی؟ میگه یعنی شب ها پیش ما نمی مونی؟
بُعد پنهان زندگی
یکی از دخترانم مدتهاست دلتنگ خواهر و برادر کوچکتر از خودش است. آرزو می کنم روزی خواهر و برادرش نیز کنار ما باشند …
روز شکلات
به مناسبت روز شکلات با فرشته هامون شکلات درست کردیم تا یه بهونه دیگه برای کنار هم بودنمون باشه و همچنین یه تجربه شیرین برای فرشته ها …
روزنوشت های مامان نیکو
مسیر طولانی و پر ترافیک بود یکی از دخترام می پرسه برویم شیرخوارگاه خواهرم رو میتونم ببینم؟
بهش میگم مگه تو یادته خواهرتو ؟
میگه آره وقتی به دنیا اومد من کنار مامانم بودم …
- 1
- 2
آخرین دیدگاهها