مامان چرا ما مثل بقیه بچه ها نیستیم؟
شب موقع خداحافظی یکی شون میگه مامان چرا ما مثل بچه های دیگه نیستیم؟
میگم یعنی چی؟ میگه یعنی شب ها پیش ما نمی مونی؟
اون یکی میگه میشه امشب اینجا بخوابی
خیلی سعی میکنم که حالت چهره ام تغییر نکنه تا متوجه ناراحتیم نشن
بلافاصله مربی و صدا می زنم و ازش می پرسم خانم مربی بچه ات شب پیش شما میخوابه و ایشون جواب میدهند نه تو اتاق خودش میخوابه
و منم تو اتاق خودم
رو میکنم به سمت دخترم و میگم
دیدی شما هم مثل بقیه بچه ها هستی
فقط شب ها باید تو اتاق خودت بخوابی
البته که میدونم جوابم لحظه ای قانعش کرد و مثل هر روز و هر شب باید منتظر سوال های از این قبیل باشم
موقع برگشت به خانه تلفنم زنگ میخورد مادری معتاد پشت تلفن سراغ دو بچه اش را از من می گیرد می پرسم چرا فکر میکنی بچه هایت باید اینجا باشند و جواب میدهد مگه اونجا بهزیستی نیست
و ادامه میدهد چند روزی کنار مسافرخانه با دختران ۴ و ۶ ساله ام زندگی می کردم
صاحب مسافرخانه که متوجه اعتیاد شدیدم شده بود با اورژانس اجتماعی هماهنگ کرده بود که در غیاب من بچه ها رو ببرند بهزیستی، گفت فقط میخواهم بدانم کجا هستند
چون واقعا امکان نگهداری ازشون رو ندارم
گفتم بچه هات اینجا نیستند ولی از اورژانس اجتماعی پیگیری کن و حتما ردی از خودت برای بچه هات بذار چون دخترهات تا دنیا دنیاست، دنبالت می گردند …
هر چقدر هم برایشان مادری نکرده باشی
هویت گمشده شان هستی …
پ.ن: شرایط بد سرپرست از بی سرپرست سخت تر است،بی سرپرست شرایط فرزند خواندگی را می تواند داشته باشد ولی بد سرپرست معمولا از آن محروم می ماند.
مایل به ثبت دیدگاه هستید؟