
دلتنگی برای پدر
یکی از دخترانم دلتنگ پدر است
به آرامی میگوید دی ماه سال فوت پدرم است
مادرش را اصلا به خاطر نمی آورد خیلی خردسال بوده که مادرش به رحمت خدا رفته
و حالا چند سال است که پدر نیز به آغوش نور رفته است
اصرار دارد که برود بر سر مزارش
می رویم و خانه ابدی پدرش را پیدا میکنیم
بر سر مزارش می نشینیم اشک صورت دخترم را پر کرده است، از اندوه از دست دادن پدر سخت تر آنکه بعد فوت والدینش، تنها بازمانده نیز توان نگهداری از کودک را ندارد و سرنوشت او را در مسیر بهزیستی قرار میدهد …
برایم تعریف میکند زمستان بود و هوا سرد، مراسم در خاک قرار دادن پدرش را با جزئیات به خاطر می آورد بعد مراسم نوبت فروش وسایل خانه پدر می رسد و دختر با اندک وسایلی رهسپار سرنوشت جدید در بهزیستی می گردد …
به عکس پدرش که بر سنگ قبر نقش بسته خیره می شوم و به پدر قول میدهم که بیش از پیش مراقب دخترش و دخترم باشم
صدای مداحی از دور شنیده می شود “اگر مادرتون به رحمت خدا رفته قدر پدرتون و بدونید …”و دختر دیگرم زیر لب زمزمه می کند منو میگه!
نگاهش میکنم با لبخند و چشمانی غم زده میگوید مامان منم مرده و بابام هم نمیدونم شاید او هم مرده باشد …
اطرافم را می نگرم تک تک دخترانم به گریه درآمده اند
از نبود مادر یا پدر یا هر دو …
و چه کسی می داند که در دل کوچک آنها چه دریای غمی در جریان است؛
تک تک شان را در آغوش می گیرم صدای طپش قلب کوچکشان را با تمام وجودم حس میکنم
کمی که میگذرد آرامشی بر همه ما حاکم می شود.
پ.ن١: در پس رنج ها گنجی نهفته است که راه را به سوی نور می گشاید
پ.ن٢: عکس تصویر واقعی مزار پدرش در روز خاکسپاری در سالها قبل می باشد که از تنها بازمانده به دست ما رسیده است #بی_سرپرست

مایل به ثبت دیدگاه هستید؟