جشن شیرخوارگاه آمنه
جشن روز دختر به شیرخوارگاه آمنه دعوت شده ایم
در حیاط شیرخوارگاه تعدادی صندلی چیده شده است و موسیقی کودکانه ای در محوطه شنیده می شود تعدادی کودک از مراکز مختلف بهزیستی در این مراسم شرکت دارند دخترانم به محض ورود همگی مضطرب به نظر
می رسند چند نفری حاضر نیستند روی صندلی بنشینند و گوشه لباسم را گرفته اند یکی از دخترانم سرش را روی پاهایش گذاشته و اصرار دارد که به هیچ یک از تزئینات جشن نگاه نکند دلیلش را می پرسم با بغض می گوید چرا ما را به اینجا آورده اید شما میخواهید ما را اینجا بگذارید و بروید و اشک از چشمانش جاری می شود چند نفری که لباسم را گرفته اند نیز همین نظر را دارند کلی باهاشون صحبت می کنم که اصلا اینگونه نیست ولی خوشحال نیستند
یکی از دخترانم می گوید میشه از پله ها بالا نرویم و فقط تو حیاط بمانیم و من قول میدهم.از آخرین باری که از پله های همینجا پایین آمده بود دو سالی میگذرد و دلش نمیخواد فضای داخل شیرخوارگاه را ببیند
پسر سه ساله ای که در شیرخوارگاه اقامت دارد و برادر یکی از دخترانم است به حیاط می آید خواهر دیگرشان موقتا در خیریه مهرآفرین اقامت دارد و به اصرار من مددکار محترم مهر آفرین خواهر کوچکتر را به شیرخوارگاه می آورد تا سه کودک ملاقاتی با هم داشته باشند سه کودک از یک خانواده فرو پاشیده!!خواهر بزرگتر که نزد ما زندگی میکند خواهر و برادر کوچکترش را در آغوش گرفته و هر سه کودک اشک می ریزند!
سایر دخترانم احاطه اشان کرده اند پسر کوچک هنوز نمیتواند صحبت کند سرش را روی شانه های خواهر بزرگتر گذاشته تا بلکه بوی مادر را استشمام کند خادمان امام رضا با پرچمی و هدایایی در جمع بچه ها حاضر می شوند صدای مداحی شنیده می شود همه بزرگ و کوچک غرق اشک هستند
ما در گوشه ای از حیاط شیرخوارگاه شاهد جدایی سه کودک از هم هستیم که در فرصت کوتاهی که توانستند همدیگر را ملاقات کنند چگونه در آغوش هم اشک می ریزند و ما نیز به همراه آنها اشک می ریزیم
به خواهر بزرگتر که نزد ماست قول میدهم به زودی شرایط پذیرش خواهر کوچکترش را نزد خودمان فراهم کنیم و به برادر کوچک قول می دهم خواهرانش را خیلی زود برای دیدارش به شیرخوارگاه آمنه بیاورم.
مایل به ثبت دیدگاه هستید؟