برای جوجه طلایی

برای جوجه طلایی مو فرفری معصوم و لجباز من
یه خانواده متقاضی فرزند خواندگی معرفی شد تا باهاش آشنا بشوند خیلی صمیمی و گرم و بسیار مشتاق به نظر می رسیدند و کمی عجول
به محض اینکه چند دقیقه ای تنهایشان گذاشتم به جوجه طلایی گفتند که می‌خواهند خانواده اش باشند اصرار داشتند مرحله بعدی یعنی مراجعه به مشاوره به همراه کودک را هم انجام دهند
تماس گرفتم و دکتر روانشناس که از قبل با من و جوجه طلایی آشنا بود وقتی در نظر گرفت و به اتفاق رفتیم پیش مشاور
بعد از معارفه و صحبت های اولیه دکتر عزیز داروهای مصرفی دختر کوچولو و به اطلاع شان رساند و اشاره کرد که مشکل خاصی ندارد و فقط به خاطر حجم آسیب های روحی باید دارو مصرف کند
خانم و آقا نگاهی بهم انداختند شور و شوق شان به یکباره خالی شد….
سکوت تلخی در راه برگشت فضا را پر کرده بود تا اینکه جوجه طلایی مو فرفری ما با صدای بلندی
گفت خدا رو شکر که منم بالاخره
مامان و بابا پیدا کردم
جمله اش قلبم را آتش زد اشک هایم بی اختیار جاری شد حتی اون خانواده هم بلند گفتند آخییییی!!!

قلبم از اینهمه معصومیت فشرده میشود.
هر گاه کار اشتباهی مرتکب می شود و صدایش میزنم مردمک چشمهایش از اضطرابی پنهان میلرزد.
به یاد آوردم که صبح همان روز دختر موفرفری باز هم در رختخوابش جیش کرده بود.تا دیدمش خودش را به بغلم چسباند و بدون مقدمه گفت: آخه خواب بد دیده بودم….
و من مستاصل از این حجم اضطراب و اندوه ، دروغ کودکانه اش را به شیرینی قند، باور کردم …

و اما از اعماق قلبم آرزو کردم آغوشی امن و پناهی گرم پیدایت کند و تو را با خود به حصاری سراسر از عشق ببرد.
پ.ن:دو هفته قبل پنجمین سالگرد تاسیس خانه مهبد بود خانواده پر جمعیت مون به یاری خدا و لطف همه شما همراهان عزیز وارد ششمین سال شد

, , , , , , , , ,
اشتراک گذاری:

مایل به ثبت دیدگاه هستید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین دیدگاه‌ها

آخرین دیدگاه‌ها