بازگشت به خانواده

آذر ماه سال ٩٨ برای تحویل ششمین دخترم راهی شیرخوارگاه شبیر شدم دختری زیبا با موهای مشکی و چشمانی معصوم کلاه بافتنی لبه دار سفید و آبی اش را روی گوش هایش کشید
از برادر کوچکترش خداحافظی
کرد دستم را گرفت تا بیاید و دخترم باشد شش سال بیشتر نداشت از همون لحظه اول رابطه ی خوبی بین ما برقرار شد خانه مان با ورود این دختر زیبا گرم‌تر از قبل شد اون سال شش دختر داشتم که از نظر قد و جثه شبیه هم بودند پیراهن های یک شکل که تن شان می کردم دقیقا انگار شش قلو بودند چه روزها و ساعت های بی نظیری و با شش قلو هایم سپری کردم و خاطره ها ساختیم…..
این دخترم و برادرش مدتی قبل بدون سرپرست رها شده بودند و تا مدتی خبری از والدینش نداشتیم
بعد از تحقیقات متوجه شدیم پدر پس از مشاجره های فراوان با همسرش مدتی دور از خانه بوده در این فاصله مادر هم به دنبال تهیه مواد مخدر خانه و بچه ها را ترک می کند
با گزارش های مردمی از وضعیت موجود و توسط اورژانس اجتماعی بچه ها به بهزیستی منتقل می شوند همان سال پدر با مراجعه به شیرخوارگاه
پسر کوچکش را از بهزیستی ترخیص می کند
و حالا پدر مدتی بود که در پی دخترش آمده بود
در شرایط مختلف پدر را امتحان کردیم
از همسایگان و نزدیکانش تحقیق کامل انجام شد
چند سال صبر کردیم تا از وضعیت پدر اطمینان حاصل کنیم
دفعه آخر بعد از بازدید از منزل و وضعیت خوب پسر کوچکتر و پیگیری های مصرانه پدر تصمیم گرفتیم که دختر را به پدرش بازگردانبم
حکم دادگاه صادر شد و با گرفتن
تعهد نامه ای بعد چهار سال دخترم به پدرش
سپرده شد.
پ.ن:در بازدید های پس از ترخیص شرایط از آنچه که فکرش را می کردم هم بهتر به نظر می‌رسد
خدا را شکر دخترم کنار پدر و برادرش خوشحال است دعای خیرتان بدرقه راهشان ….

, , , , , , , , ,
اشتراک گذاری:

مایل به ثبت دیدگاه هستید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین دیدگاه‌ها

آخرین دیدگاه‌ها