مسیر طولانی و پر ترافیک بود یکی از دخترام می پرسه برویم شیرخوارگاه خواهرم رو میتونم ببینم؟
بهش میگم مگه تو یادته خواهرتو ؟
میگه آره وقتی به دنیا اومد من کنار مامانم بودم …
روزنوشت های مامان نیکو
اشتراک گذاری:
مسیر طولانی و پر ترافیک بود یکی از دخترام می پرسه برویم شیرخوارگاه خواهرم رو میتونم ببینم؟
بهش میگم مگه تو یادته خواهرتو ؟
میگه آره وقتی به دنیا اومد من کنار مامانم بودم …
می پرسه چرا فصل زمستون داریم من دوسش ندارم
میگم اگه زمستون نباشه ریشه هیچ درختی قوی نمیشه نه فقط در طبیعت زمستون باید باشه که در زندگی همه ماها یه فصلی مثل زمستون می رسه که باید سرمای اونو تحمل کنیم تا ریشه بدهیم که بتونیم جوانه بزنیم و نو شویم
میگه الانم زمستون زندگی منه که دورم از مامانم
آخرین دیدگاهها