پروانه تاسیس خانه مان پنج سال دیگر هم تمدید شد….
به پایان سال ١۴٠٧ فکر می کنم که دختر بزرگم شمع تولد بیست سالگی اش را فوت می کند و خواهرش که
چهارده ساله می شود
دخترانم چه سریع بزرگ شدند
پنج سال قبل روز اول که میخواستم از شیرخوارگاه تحویلشان بگیرم مددکار سه دختر را به سمتم آورد هر سه عروسک هایی در بغل داشتند و به شدت گریه می کردند مددکار مهربان سعی داشت
آن سه را آرام کند….
“دخترا چرا گریه می کنید می خواهید بروید یه خونه ای که پر اسباب بازی هست کلی خوراکی اونجاست میخواهید از اونجا بروید مدرسه کلی چیزهای قشنگ یاد بگیرید “
دخترانی که هنوز اشک می ریختند را محکم در آغوش گرفتم و دقیقا از همون لحظه تمام حس های مادرانه دنیا در وجودم پر شد
اما امروز چقدر بزرگ شدند
بدون اینکه اجبارشان کنیم
می خواهند که روزه بگیرند
مسائل مختلف روز را تجزیه و تحلیل می کنند
فکر می کنند و مشورت می کنند
یاد می گیرند که قلبشان بزرگ باشد و…..
چه روزها و شب هایی را کنارشان سپری کردیم
لحظه به لحظه اش پر از عشق بود و فقط عشق
به لطف خدا که هر لحظه حواسش اساسی به ما بود دوستانی از جنس طلا چه در دنیای مجازی چه به شکل فیزیکی هر یک در مقطعی به کمکمان آمدند و انرژی خوبشان را با ما سهیم شدند که در سخت ترین شرایط هم توانستیم با لبخند ادامه دهیم….
و اما در دقایق پایانی سال ١۴٠٢
آرزو می کنیم در جایی که غمی در دلتان هست یک نفر پیدا شود که شما را به لبخند خصوصی دعوت کند و غم از دلتان برای همیشه برود…
آرزو می کنیم که از جایی که انتظارش را ندارید یک سلام خوب بشنوید آنقدر خوب که تمام کلمات مهربان را در خود داشته باشد و قلبتان را از جا بکند و با خود ببرد هر جا که عشق و نور باشد و تو بعد از آن هیچ چیزی نفهمی…
آرزو می کنیم چشمتان به کسی یا کسانی بیفتد و همزمان لبخند بزنید و هر چه حال خوب دنیاست به قلبتان سرازیر شود
آرزو می کنیم که سال ١۴٠٣ برای
شما سالی سرشار از عشق، نور، آرامش و آگاهی باشد✨❤️
آخرین دیدگاهها