داستان فرشتگان مهبد – اولین تجربه خرید

فردای بازدید از برج میلاد رفتم براشون عینک و ساعت و کیف رو دوشی خریدم. تقریبا شبیه همون وسایلی که دخترا به خاطرش به دختری که با مادرش برج میلاد اومده بود، هجوم برده بودند. تصمیم گرفتیم بعدازظهر ببریمشون مرکز خرید هایپر و اینبار کلی قبلش باهاشون صحبت کردم که اگه از وسیله ای خوشتون بیاد نباید از کسی به زور بگیرید؛
به همه آدم ها لازم نیست سلام کنید؛
به وسایل شخصی دیگران خیره نگاه نکنید؛
به غذا خوردن آدم ها توجهی نکنید؛
و کلی موارد دیگه …
قرار گذاشتیم که هر کدوم یه خوراکی یا وسیله مورد علاقه شون رو به انتخاب خودشون داخل سبد بذارند.
وارد فروشگاه شدیم دخترام در حیرت و تعجب به اطراف نگاه می کردند با اینکه کلی ذوق داشتند که کیف رو دوشی دارند ولی اونا رو دادند بهم و عروسک هاشونو تو سبد گذاشتند.
بلند بلند می خندیدند …
وسیله های داخل قفسه ها را بر می داشتند و نگاه می کردند و سر جایش قرار می دادند هربار من میگفتم چه عالی انتخاب کردی ولی دخترانم نمی توانستند تصمیم بگیرند و باز به حرکت ادامه دادیم.
رسیدیم به قسمت میوه و سبزیجات؛
آرزو دوید و با خوشحالی و یه بسته شلغم را برداشت و در آغوش گرفت و گفت من فقط اینو میخوام با تعجب بهش گفتم شلغممممم!!!!
گفت اره اخه من خیلی شلغم دوست دارم.
گفتم خب شلغم را من می خرم تو یه چیز دیگه انتخاب کن ولی گفت فقط و فقط همین!
نوبت نهال رسید و دیدم تو دستش یه بسته تخم بلدرجین هست و گفت اینم انتخاب من.
گفتم این چیه؟!
گفت من از اینا دوست دارم.
بهش گفتم این چیزی شبیه تخم مرغ هست همینو میخوای گفت آره مامان من همینو میخوام.
گفتم میخوای اینو من برمی دارم تو یه انتخاب دیگه داشته باش ولی نهال هم نپذیرفت !
بهار هنوز مردد بود یه بار یه بسته پفک بر میداشت و تا به قفسه چیپس ها می رسید پفک را بر می گرداند و چیپس را انتخاب می کرد و دوباره با دیدن بسته های شکلات چیپس را به قفسه برمی گرداند و بسته ای شکلات انتخاب می کرد چندین بار نظر منو پرسید و من گفتم هر چی که تو انتخاب کنی.
در آخر یه بسته پودر آماده کیک را با توجه به تصویر روی جعبه انتخاب کرد.
نوبت پریا رسیده بود ‌‌که فقط نگاه می کرد بقیه بچه ها سعی داشتند به پریا در انتخاب کمک کنند ولی گویا پریا چیزی نمی شنید و غرق نور و شلوغی جمعیت شده بود …
بچه ها دست پریا را گرفته و به اطراف می کشاندند تا سریعتر انتخابی داشته باشد
و پریا در نهایت خونسردی یه بسته بیسکویت مادر انتخاب کرد …
گفت بچه که بوده مامانش بیسکویت با چای شیرین بهش میداده است.
به کمک دخترا برای خونه پنیر و شیر و ماست و ماکارانی و یه سری شوینده خریدیم
رسیدیم به صندوق و دخترا کمک می کردند تا وسایل را داخل کیسه ها قرار دهیم.
نگاه آدم ها دوباره عجیب بود
مادری با ۴ دختر و یک پسر ….
مرفه بی درد، چقدر خرید کرده!!!
در جایی که سبد خرید خانواده های دیگر خالی است …
سوالات آدم ها
دختراتون ۴ قلو هستند ؟؟؟
چه جوری بزرگشون کردید!!!!
سخت نیست با اینهمه بچه میاین خرید؟؟؟!!
و من سعی می کردم هر چه سریعتر فضا را تغییر دهم و با لبخند نگاه کنم …
موقع برگشت سکوتی در ماشین برقرار بود.
بچه ها نسبت به سری قبل (برج میلاد)خیلی بهتر شده بودند و از انتخاب هایشان کلی خوشحال …

آخرین دیدگاه‌ها